دیگر به خلوت لحظه هایم عاشقانه قدم نمی گذاری،

دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی بینمت.

سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام.

من مبهوت ماندم که چگونه این همه زمان را صبورانه گذرانده ای!؟

من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید...

دیگر زبانم ازگفتن جملات هراسیده است.

و دستهایم بیش از هر زمان دیگرنام تو را قلم می زنند.

و در این سایه سار خیال با زیباترین رنگها چشمهایت را به تصویر می کشم،

نگاهت را جادویی می کنم که شاید با دیدن تصویر چشمهایت جادو شوی.

می خواهمت هنوز ؟؟؟

 

گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند،

اما بازهم درآخرین لحظه تکرارمی کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه

بنگرد،

می خواهمت هنوز،حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند.

هیچ بارانی قادر نخواهد ام به همین بود تو را از کوچه اندیشه هایم بشوید.

و اینها برای یک عمر سر خوش بودن و شیدایی کردن کافی است.

به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که :

.

.

.

دلتنگت شده ام به همین  سادگی...


موضوعات مرتبط: مطالب عاشقانه و عشقی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 19 اسفند 1393برچسب:, | 17:37 | نویسنده : میلاد |

شاید اگر نمی رفتی
شاید اگر می ماندی
شاید اگر بیت اخر را میخواندی
شاید .....
شاید بازهم میتوانستم
برای بودن
برای ماندن
برای گفتن برای خواندن
زنده بمانم
شاید باز هم میتوانستم
حجم بودن هایمان را کامل کنم
شاید میتوانستم تلاطم امواج کلام آشفته امان را آرامتر کنم
شاید
شاید
شاید
میتوانستم برای بودن با تو
لحظه های خاکستری را
رنگیتر کنم
شاید اگر می ماندی
هر شبم به دنبال رد رفته ات نمیگشت
و هر روز هم بوی عطر امدنت رو نمی جست
شاید اگر می گفتی
واژه های بیت اخرت را
به خاطر می سپردم

شاید اگر می خواندی
صدای دلنوازت را
به حنجره سرخ خروسک شوم دشت هایم می آویختم
شاید
شاید
نمیدانم
شاید حالا که نیستی
می نویسم
شاید اگر بودی
شاید اگر می ماندی
جز تماشای دو چشمت
هیچ کاری در توانم نبود
شاید
شاید
نمیدانم


موضوعات مرتبط: مطالب عاشقانه و عشقی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 19 اسفند 1393برچسب:, | 17:37 | نویسنده : میلاد |

♥♥نمیدانــــم جــــــادوی "توست"
یا عیب چشمهــای مــــــن ...!
اینکه بعد از
"تــــــــــــــو"
تمام عالــــــم از چشمم افتاده اند♥♥

 


موضوعات مرتبط: مطالب عاشقانه و عشقی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 19 اسفند 1393برچسب:, | 17:36 | نویسنده : میلاد |

 

دو راهیه سختیه...!
وقتی ندونی محرمشی یا مزاحمشی،
وقتی ندونی مرحم زخماشی یا نمک میپاشی روشون،
وقتی ندونی باید به خاطرش بجنگی یا کنار بکشی،
دو راهیه سختیه...!!
وقتی بعد از روزها انتظار،
ندونی ""موندنت"" رو میخواد یا ""رفتنت"" رو ....!!

 


موضوعات مرتبط: مطالب عاشقانه و عشقی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 19 اسفند 1393برچسب:, | 17:13 | نویسنده : میلاد |

برای تازه تر شدن بهانه میخواهم

اما بهانه کجاست؟

برای با وفا شدن بهانه میخواهم

اما بهانه کجاست؟

برای زندگی بهانه میخواهم

اما بهانه کجاست؟

بهانه ای نیست تا با ترانه ای عاشقانه مرا همدم شود

ترانه ای نیست تا با بهانه ای کودکانه مرا همبازی  شود

برای ماندن و رفتنم چیزی نیست

چیزی نمانده است جز غبار درد آلود رفتن

فقط رفتن!

ماندن را بهانه ای نیست...


موضوعات مرتبط: مطالب عاشقانه و عشقی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 19 اسفند 1393برچسب:, | 17:7 | نویسنده : میلاد |

چند تا دوسم داري ؟

همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم...

ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری

گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟

چون قوی ترین و بزرگترین عددیه که میشناسم ...

دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین؟

ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ...

مادر یکیه ... پدر یکیه ... تو هم یکی هستی ...

وسعت عشق من به تو هم یکیه ...

پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم .

wewww.jpg


موضوعات مرتبط: مطالب عاشقانه و عشقی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 19 اسفند 1393برچسب:, | 17:6 | نویسنده : میلاد |

ببين كه چگونه لبهاي ساكتم در شهوت بوسيدن لبهاي معصوم تو سكوت كرده اند ،

شاخه گل سرخي به روي چشمانت ميگذارم و با چشماني بسته براي اولين بار تو را ميبوسم ،

آن هنگام كه هر دو در شهوت تن غرق بوديم

ديدي كه خداوند ميخنديد ،

خداوند خوشحال شده بود ،

خداوند خوشحال شده بود .

پس بيا نترسيم و تا ابد لبهايمان را به هم گره بزنيم تا ابد   .

اي تنها منجي من ،

مرا تنها مگذار ،

اگر آسمان شوي برايت زمين خواهم شد تا به رويم بباري ،

براي چشمان معصومت نگاه خواهم شد و براي گوشهايت صدا ،

براي نفسهايت گلو خواهم شد و در رگهايت از خون خود خواهم دميد ،

و پس از مرگت نيز براي جسد ت كفن خواهم شد ،

مرا تنها مگذار ، مرا تنها مگذار  . 

روزي كه خداوند تو را مي آفريد

از او زمان مرگت را پرسيدم ! ميداني چرا ؟

براي اينكه پيش از تو بميرم و هيچ گاه مرگت را نبينم .

ميخواهم تا هميشه برايم زنده باشي تا هميشه  .

تو ديگر تنها نيستي ، خانه اي خواهم ساخت برايت ،

از استخوانهايم برايش ستون و از پوستم برايش سقفي ،

قلبم را با برق شكاف ميان سينه هايت ميشكافم

واز گرمي خون رگهايم براي شبهاي تاريك تنهاييت آتشي مي افروزم و تا هميشه در كنارت ميسوزم تا هميشه  . . .

و در عوض فقط از تو ميخواهم گونه هاي خيسم را پاك كني


موضوعات مرتبط: مطالب عاشقانه و عشقی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 19 اسفند 1393برچسب:, | 17:6 | نویسنده : میلاد |

 

دلم هواي يه نفرو کرده ...!
هواي صاحب خونه ي قلبموکرده ،
آهاي دنياي من،
آهاي نامرد من کجايي......!!


موضوعات مرتبط: مطالب عاشقانه و عشقی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 19 اسفند 1393برچسب:, | 17:5 | نویسنده : میلاد |

Heart1.gif

مال من باش ولنتاین

من این آرزوی ولنتاین را برای تو می فرستم، با آغوشها و بوسه ها

جائی را میسازم اینجا نزدیک خودم ، که فقط برای توست

 

بقیه در ادامه مطلب ...


موضوعات مرتبط: مطالب عاشقانه و عشقی ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 19 اسفند 1393برچسب:, | 17:3 | نویسنده : میلاد |

تنهایی بهتر است یا با غم بودن؟

روزی روزگاری در اعماق افکار خویش غرق در سکوت بودم همان روزهایی که چشمانم همدمی نداشتند تا با یادش آرام بگبرند. روزهایی که آغوشم گرمایی نداشت و دستانم را کسی به دست نمی گرفت و در اتاق تنهایی ام تنها بودم ...

تا اینکه روزی تو را از پشت شیشه اتاق تنهایی دیدم . پس از لحظه ای از نگاهت دل کندم و به امید آنکه به تو برسم شتابان به سویت روانه شدم اما لحظه ای بود که تو را دیدم و تو مرا عاشق خود کردی و اکنون لحظه ای است که تو رفتی و من مزه ی دلتنگی را می چشم دلتنگی در وجودم خانه کرده است ...

روزها گذشتند و رفتند همه مرا فراموش کردند و رفتند و من تنها ماندم تا اینکه روزی تو را یافتم  لحظه های بسیاری را پشت سر گذاشتم تا اینکه دوباره به تو برسم ...

به تو رسیدم و با تو از عشق گفتم و چه بد است که تو هیچ احساسی نسبت به من نداری . از وقتی که جوابم را ندادی در فکر این هستم که شاید مرا به اندازه ای که من تو را میشناسم نمیشناسی . پس از چند روز که شاید به من می اندیشیدی دوباره به سراغت امدم اما باز هم سکوت کردی ... من نمی دانم قضاوت چیست ؟ تکلیف من روشن نیست ... کسی را تا اوج دوست دارم و مرا دوست نمی دارد. می خواهم بدانم با یاد تو بمیرم یا که دستان تو را در دستانم بگیرم ؟

سکوت که جواب رضاست اما دل شیشه ای من از سکوت تو آهسته ترک خورد و آرام شکست. دل من چرا غصه می خوری ؟ تو که خود بهتر خبر داری ! تو که می دانی من تنها نیستم و تنها نخواهم بود ...

از همان روزی که به دنیا آمدم غم نیز پا به جهان گذاشت. همبازی دوران کودکی ام شد . فکر می کردم  که غم بازیچه ی دستانم می شود اما من بازیچه ی دستان غم هستم پس تا ابد با آن می مانم ...

   وای اگر فردا بیاد و مرا نخواهی

                   وای که فریاد میزنم از این جدایی

    وای دیگه مردم چقدر تو بی وفایی

                    مگه من با تو بد کردم خدایی ؟؟؟

 

هر چی میخوای بگی  بگو اما نگو دوست ندارم

هر کار می خوای بکن ولی بگو نمیری از کنارم


موضوعات مرتبط: مطالب عاشقانه و عشقی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 19 اسفند 1393برچسب:, | 17:2 | نویسنده : میلاد |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.